مرصــــاد


غیبت ممنوع!

سه شنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۲، ۰۱:۱۲ ق.ظ

مجالس مهمونی یکی از جاهاییه که بستر برای حرف زدن از دیگران آماده آماده س.توی یکی از همین مهمونی ها منم مثل بقیه شروع کردم به حرف زدن در مورد یکی از آشناها.

وقتی از مجلس بر میگشتیم محمد گفت:"میدونی غیبت کردی! حالا باید بریم در خونه شون تا بگی در موردش چی گفتی"

گفتم:" اینطوری که پاک آبروم میره"

با خنده گفت:" تو که از بنده خدا انقد میترسی چرا از خود خدا نمی ترسی؟"

همین یه جمله برام کافی بود تا نه دیگه غیبت کننده باشم و نه شنونده غیبت.

"خاطره ای از شهید محمد گرامی"

۹۲/۰۱/۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
سید

نظرات  (۶)

۰۶ فروردين ۹۲ ، ۰۱:۱۹ افسز جنگ نرم
کاش زندگیمون،مثل شهدا میشد....
کاش بتونم این گناه رو ترک کنم....

سلام!
تسلیت به مناسبت فرا رسیدن ایام فاطمیه؛
تشکر از حضورتون
و اینکه اگر با تبادل لینک موافقید،خبرم کنید.
:::
یا علی
خوب از اون اقاهه عذر خواهی نمیکنین؟! تحمل عذابش را دارید؟!!!
پاسخ:
این جریان از من نیست،از شهید محمد گرامی نقل شده
از خواب مبپرم
حتی فکر نفس هایی که در آغوشش هدر می دهی نفسم را بند میاورد
راستی!!!
الان با او خوشی؟
دلت دیگر هوای دست های بی تاب مرا نمی کند؟
میبوسیش؟
آهسته درگوشش میگویی دوستت دارم؟
بی خبری!
بی خبری که من اینجا هوس احساساتم را با قطره اشکی ارضا می کنم.

شما هم لینک شدید!
:::
یا علی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی