آخرین روز از اولین ماه ، سال 92 ...
یک ماه گذشت! خدایی خیلی زود گذشت
چقدر زود زمان داره میگذره.
- خدایا! هرچیزی بهمون میدی جنبه استفاده ازش هم بهمون بده.
آخرین روز از اولین ماه ، سال 92 ...
یک ماه گذشت! خدایی خیلی زود گذشت
چقدر زود زمان داره میگذره.
دخترک رو به من کرد و گفت:واقعا آقا؟!
گفتم:ببخشید چی واقعا؟!
گفت:واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد ؟
گفتم:بله
گفت: اگه آره، پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد از کنار ما که می گذرند محو ما میشن، ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشید فقط سر پایین می اندازید و رد میشید!
گفتم: آره راست میگی، سر پایین انداختن کمه!
گفت:کمه؟ببخشید متوجه نمیشم؟
گفتم: برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(س) باید زانو زد حقاکه سرپایین انداختن کمه...
برگرفته از : http://hejjabebartar.blogfa.com
همونایی هم که تو خیابون دنبال دختر بی حجاب هستن آخرش دنبال یه دختر با حجاب واسه ازدواج میگردن ... سعی نکن عروسک باشی و بازیچه دست یه عده .واقعا از شان خودت کم نمیشه خودتو بزک کنی برای لذت بردن یکی دیگه؟!
پ ن : دوستان یه مریض محتاج دعای همگیتونه،خواهشا دعاش کنید.
شیخ رجبعلی خیاط ذکر « یا خَیرَحَبیبٍ و مَحبوبٍ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ و آلِه» را بعد از دیدن نامحرم موثر و کارساز می دانستند و بارها این ذکر را به اطرافیان توصیه می کردند تا از وسوسه شیطان در امان باشند. می گفتند:
«چشمت به نامحرم می افتد، اگر خوشت نیاید که مریضی! پس اگر خوشت آمد فورا چشمت را ببند و سرت را پایین بینداز و بگو: یا خیر حبیب... ؛ یعنی خدایا من تو را می خواهم، اینها چیه، این ها دوست داشتنی نیستند ، هر چه نپاید، دلبستگی نشاید...»
پرده اول. یه جمع دو نفره.
گفتم:تلویزیون ال ای دی جدیدت مبارک باشه؛ اون قبلی رو چکار کردی؟
بادی تو غبغب انداخت و گفت:گذاشتم تو اتاق بچه ها، یه رسیورهم بهش وصل کردم تا با خیال راحت کارتون نگاه کنن!
با حالتی که انگار بمب ساعتی تو اتاق بچه هاست، نگاهم رو برگردوندم سمت اتاق و ترسیدم از معصومیتی که داره لک بر میداره.
گفتم:فکر نمیکنی کار اشتباهیه که براشون تلویزیون اختصاصی گذاشتی؟الان کارتونه،معلوم نیست که فردا چه برنامه ای جای کارتون رو براشون پر کنه .
گفت:ای بابا چقدر سختگیر و بد دلی! اولاً که بچه هستن و چیزی حالیشون نیست، ثانیاً کارتون و امثال اون که ضرر نداره!سخت نگیر بابا. بذار راحت باشن.
پرده دوم. یه جمع خانوادگی هشت، نه نفره تو مهمونی.
پسر: بابا .... یعنی چی؟
پدرو مادر: سکوت آمیخته با یه دنیا خجالت!
اطرافیان: اشکال نداره، بچه اس! برو تو اتاقت بازی کن!
پرده سوم. بعد از مهمونی ؛
افسوس و اضطراب من.
خجالت پدر و مادر.
ذهن کنجکاو و درگیر فرزند به اون مسئله.
فردا روز همهی ما باید جواب گو باشیم.
ای آنکه در نگاهت حجمی زنور داری
کی از مسیر کوچه قصد عبور داری؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابی
ای آنکه در حجابت دریای نور داری
من غرق در گناهم، کی می کنی نگاهم؟
برعکس چشمهایم چشمی صبور داری
از پرده ها برون شد، سوز نهانی ما
کوک است ساز دلها، کی میل شور داری؟
در خواب دیده بودم، یک شب فروغ رویت
کی در سرای چشمم، قصد ظهور داری؟
اللهم عجل لولیک الفرج
آیت الله بهجت (ره):
از ما، عمل چندانی نخواسته اند!
مهم تر از عمل کردن، "عمل نکردن" است!
تقوا یعنی "عمل گناه را مرتکب نشدن!
همه میپرسند چه کار کنیم؟
من میگویم: بگویید چه کار نکنیم؟
و پاسخ اینست:
گــــــــنــــــــــــاه نــــکــنــیــد.
شاه کلید اصلی رابطه با خدا " گــنــاه نــکــردن " است.
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت :
ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم!؟
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری ... (!!!) می خوری تو و هفت جد آبادت ... خجالت نمی کشی؟ ...
جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه دادخیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم
مرد خشکش زد ... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد ...
برادر عزیزم ، از بی غیرتی مرد است که زن بی حیا میشود ...
امیرالمومنین درباره نشانه های آخرالزمان فرمودند:
مرد را برای پوشیده نگه داشتن همسرش سرزنش می کنند.
مجالس مهمونی یکی از جاهاییه که بستر برای حرف زدن از دیگران آماده آماده س.توی یکی از همین مهمونی ها منم مثل بقیه شروع کردم به حرف زدن در مورد یکی از آشناها.
وقتی از مجلس بر میگشتیم محمد گفت:"میدونی غیبت کردی! حالا باید بریم در خونه شون تا بگی در موردش چی گفتی"
گفتم:" اینطوری که پاک آبروم میره"
با خنده گفت:" تو که از بنده خدا انقد میترسی چرا از خود خدا نمی ترسی؟"
همین یه جمله برام کافی بود تا نه دیگه غیبت کننده باشم و نه شنونده غیبت.
"خاطره ای از شهید محمد گرامی"
یک بحث هم مربوط به فاطمهى زهرا (سلام الله علیها) است. من حقیقتاً، نه به عنوان تعارف، نه به عنوان یک حرفِ هزاران بار تکرار شده، واقعاً قاصرم؛ زبان قاصر است، دل قاصر است، ذهن قاصر است که بخواهد از این مقام بلند تعریف و تجلیل کند؛ این موجود انسانى، این دختر جوان، اینهمه فضیلت، اینهمه درخشندگى، اینهمه کبریا و عظمت؛ که کسى مثل پیغمبر وقتى فاطمهى زهرا بر او وارد میشد، «قام الیها»؛ نه فقط بلند میشد، بلکه بلند میشد و به سمت او میرفت. این بحثِ پدر - فرزندى نیست. پیغمبر خدا اینجور از فاطمهى زهرا تجلیل میکند؛ رضاى او را رضاى خود، رضاى خود را رضاى خدا؛ سخن او را سخن خود، سخن خود را سخن خدا اعلام میکند؛ اینها مقامات فاطمهى زهرا است .
امام خامنه ای | ۱۳۹۱/۰۲/۲۳