ماهواره
پرده اول. یه جمع دو نفره.
گفتم:تلویزیون ال ای دی جدیدت مبارک باشه؛ اون قبلی رو چکار کردی؟
بادی تو غبغب انداخت و گفت:گذاشتم تو اتاق بچه ها، یه رسیورهم بهش وصل کردم تا با خیال راحت کارتون نگاه کنن!
با حالتی که انگار بمب ساعتی تو اتاق بچه هاست، نگاهم رو برگردوندم سمت اتاق و ترسیدم از معصومیتی که داره لک بر میداره.
گفتم:فکر نمیکنی کار اشتباهیه که براشون تلویزیون اختصاصی گذاشتی؟الان کارتونه،معلوم نیست که فردا چه برنامه ای جای کارتون رو براشون پر کنه .
گفت:ای بابا چقدر سختگیر و بد دلی! اولاً که بچه هستن و چیزی حالیشون نیست، ثانیاً کارتون و امثال اون که ضرر نداره!سخت نگیر بابا. بذار راحت باشن.
پرده دوم. یه جمع خانوادگی هشت، نه نفره تو مهمونی.
پسر: بابا .... یعنی چی؟
پدرو مادر: سکوت آمیخته با یه دنیا خجالت!
اطرافیان: اشکال نداره، بچه اس! برو تو اتاقت بازی کن!
پرده سوم. بعد از مهمونی ؛
افسوس و اضطراب من.
خجالت پدر و مادر.
ذهن کنجکاو و درگیر فرزند به اون مسئله.
فردا روز همهی ما باید جواب گو باشیم.
از همین پدرومادرها همچنین جامعه ای ساخته شد....